نگاهی به موضوع سیادت شیخ صفیالدین اردبیلی
نگاهی به موضوع سیادت
شیخ صفیالدین اردبیلی (علمی-پژوهشی)
نویسندگان:
اصغر حیدری (کارشناس ارشد ایران شناسی دانشگاه شهید بهشتی)
ناصر باقری بیدهندی (استادیار جامعة المصطفی العالمیة)
چکیده
موضوع سیادت شیخ صفیالدین اردبیلی، جد اعلای پاشاهان صفوی، در مطالعه و بررسی حکومت صفوی بسیار مهم است. آیا شیخ صفی سید بود و ادعای سیادت فرزندان و فرزندزادگان وی، به ویژه زمانی که اسماعیل یکم حکومت و پادشاهی ایران را به دست گرفت و با دو قدرت اهل تسنن در غرب ایران (امپراتوری عثمانی) و در شرق ایران (دولت ازبکان) شروع شد و سران آن دو دولت بارها به سیادت صفویان تاختند، راست و واقعی است یا این نیز سیاسیکاری بوده و برای به دست آوردن حمایت ایرانیان شیعی در برابر تهاجم دو دولت سنی مذهب صورت گرفته است؟ این مقاله میکوشد پاسخی بر پایه تحقیق علمی – تاریخی مبتنی بر اسناد و یافتههای گذشتهنگاری تقدیم دارد.
کلیدواژهها: شیخ صفیالدین، امام موسی کاظم(ع)، صفویان، سیادت و شاه اسماعیل.
منبع: تاریخ اسلام در آینه پژوهش، سال هشتم، شماره دوم، تابستان 1390، 59 ـ 82
مقدّمه
شیخ صفیالدین اردبیلی(650ـ735ق، مدفون در اردبیل جدّ بزرگ پادشاهان صفوی) یکی از مشایخ صوفیه در زمان ایلخانان مغول بود که نسبش به سیدابوالقاسم حمزةبن موسی کاظم(ع) میرسد.1 حمدالله مستوفی قزوینی (م750ق) که دوران حیات شیخ صفی را دریافته، شیخ را مردی صاحب وقت و دارای قبولی عظیم معرفی کرده که به برکت آنکه مغول را با او ارادتی تمام است، بسیاری از آن قوم را از ایذا [اذیت و آزار] به مردم رسانیدن، باز میدارد.2 پادشاهانی، چون غازانخان مغول، سلطان ابوسعید ایلخان و همسرش بغداد خاتون، امیرحسین و پسرش امیرحسن جلایری و وزیر بزرگ خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی و سایر درباریان متنفذ، از ارادتمندان شیخ صفی بوده، به حضور وی میرسیدند.3
وزیر بزرگ غازانخان مغول، رشیدالدین فضلالله همدانی به دعاها و شفاعات شیخ صفیالدین توجه خاصی داشت. وی در مکتوبی خطاب به شیخ صفیالدین، او را «طوطی شکرستان براعت، بلبل بوستان فصاحت، سالک مسالک تحقیق، مالک ممالک توفیق، بانی مبانی ایوان جلال، کاشف اسرار قرآن، خلاصه نوع انسان، قطب فلک ولایت، مهر سپهر هدایت، حامی بیضه دین و حارس ملک یقین» خوانده است.4
مورخان، شیخ صفی را صاحب اوصافی، چون زهد، تقوا، شجاعت، مالاندوز، مجاهد و متکی به نفس دانستهاند.5 وی مسافرتهای زیادی به نواحی و شهرهایی، چون گیلان، کردستان، ارومیه، حجاز (برای حج)، ارمن (ارمنستان)، شیراز، تبریز، زنجان و... داشت.6 هر موقع به شهر تبریز میرفت با استقبال مردم روبهرو میشد و در خانقاه رشیدیه، واقع در ربع رشیدی که خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی ساخته بود، به سر میبرد و در آنجا برای مردم و علمایی که جمع میشدند، سخن میگفت.7 شیخ نزدیک دو هزار خلیفه بزرگ و کوچک داشت که مردم را توبه میدادند.8 به گفته مولانا عبدالملک پرنیقی، مریدانی که از راه پرنیق (از ولایت اردبیل است) به خدمت حضرت شیخ میرفتند در سه ماه سیزده هزار نفر بودند.9 آیا احترام و عزت شیخ در 35 سال مریدی و شاگردی شیخ زاهد گیلانی و 35 سال ارشاد و تربیت عرفا و رهبری طریقت صوفیانه فقط در تصوف وی نهفته بود یا شهرت سیادت او نیز در ایجاد و افزایش عزت و احترام که حتی بعد از وفاتش نیز از آن کاسته نشد، دخالت داشت؟ در این نوشتار، مسئلة سیادت شیخ صفیالدین و به تبع او فرزندان و فرزندزادگان پادشاهش (پادشاهان صفوی) برپایه اسناد و یافتههای گذشتهنگاری بررسی میشود.
بررسی نوشتههای کتاب عمدةالطالب فی انساب آل ابیطالب
یکی از دلایلی که مخالفان سیادت شیخ صفیالدین اردبیلی، بهویژه احمد کسروی، ذکر میکنند، عدم ذکر نام شیخ صفی در کتاب عمدة الطّالب فی انساب آل ابی طالب نگاشته سیدجمالالدین احمدبن علیبن حسینبن علیبن مهنابن عنبه داوودی حسنی، معروف به ابنعِنَبَه10 است که در اوایل قرن نهم هجری در زمینه معرفی فرزندان ابیطالب، به ویژه آلعلی(ع) نوشته شده است. ابنعنبه در کتاب عمدة الطّالب طی 38 صفحه به معرفی فرزندان و اعقاب امام موسی کاظم(ع) پرداخته است.11 وی مینویسد:
امام موسی کاظم(ع) 60 فرزند داشت که 37 دختر12 و 23 پسر بودند. پنج تن از پسرانش عقب [نسل] نداشتند که عبارت بودند از: عبدالرحمن، عقیل، قاسم، یحیی و داوود؛ سه تن از پسران امام فقط دختر داشتند: سلیمان، فضل و احمد؛ ده تن از پسران امام به یقین عقب داشتند: علی [امام رضا(ع)]، ابراهیم اصغر، عباس، اسماعیل، محمد، اسحاق، حمزه، عبدالله، عبیدالله و جعفر.13
وی سپس به معرفی فرزندان و فرزندزادگان امام میپردازد. توالی معرفی مذکور چنین است: علیالرضا (ع)، ابراهیم، حسین، محمد، جعفر، زید، عبدالله، عبیدالله، حمزه، عباس، هارون و حسن.
طبق نوشته سلسلة النسب صفویه، نسب شیخ صفیالدین بدین قرار به امام موسی کاظم(ع) میرسد: ابوالفتح اسحاق (شیخ صفی)بن شیخ امینالدین جبرئیلبن قطبالدینبن صالحبن محمد حافظبن عوضبن فیروز شاه زرین کلاهبن محمدبن شرفشاهبن محمدبن حسنبن سیدمحمدبن ابراهیمبن سیدجعفربن سیدمحمدبن سیداسماعیلبن سیدمحمدبن سیداحمد اعرابیبن سیدقاسمبن سید ابوالقاسم حمزةبن موسی کاظم(ع).14 پس شیخ صفی از فرزندزادگان حمزه پسر امام کاظم(ع) است و با بیست واسطه به امام میرسد.
کسروی بعد از اشاره به اینکه اسم شیخ صفی در کتاب ابنعنبه نیامده است، مینویسد: «وی نامی از خاندان صفوی در کتاب خود نمیبرد با آنکه همه خانوادههای بنام را از نژاد حمزه، پسر موسی [کاظم(ع)] برشمرده است.»15
تلاش کسروی در این فراز، القای این شبهه است که ابنعنبه به صورت مفصل و دقیق همه خانوادههای بنام از نژاد حمزه، پسر امام موسی کاظم(ع) را معرفی کرده و چون نامی از شیخ صفی و فرزندان او نبرده پس شیخ سید نبوده است! اما دقت در متن نوشته ابنعنبه مدعای کسروی را ثابت نمیکند. همه نوشته ابنعنبه در مورد حمزه و فرزندان او چنین است:
حمزه، پسر امام موسی کاظم(ع) دارای کنیه ابوالقاسم و کوفی بود. اعقاب او در بلاد عجم [ایران] از دو پسرش قاسم و حمزه بسیار هستند. علی ابن حمزه از فرزندان اوست که در شیراز بیرون دروازه اصطخر مدفون است. اما حمزة ابن حمزه، پسر امام کاظم (ع) که مادرش امولد بود، به خراسان رفت و اعقاب کمی داشت که برخی در بلخ میزیستند و اعقاب او از فرزندش علی ابن حمزة ابن حمزة ابن موسی کاظم(ع) هستند و از آنها سیدعلیبن حمزةبن حمزةبن علیبن حمزةبن علیبن حمزةبن حمزةبن امام موسی کاظم(ع) است.
اما قاسم، پسر حمزه، معروف به اعرابی و مادرش ام ولد بود و برای او فرزندانی است که عبارتاند از: محمد، علی و احمد. ابوجعفر محمدبن موسیبن محمدبن قاسمبن حمزةبن موسی کاظم(ع)، خادم ملوک آلساسان [سامان، سامانیان. اشتباه رونویسی یا چاپی است] بود و نامهها و مطالب آنها و وزیرانشان را مینوشت و شاعر نیز بود. همچنین از آنهاست احمد المجدور [مجدور: سزاوار، لایق] ابن محمدبن قاسمبن حمزةبن امام موسی کاظم(ع) که برایش فرزندانی است از جمله اسماعیل و محمد المجدور که نقبا16 و سادات طوس از فرزندان او بودند و از آنها ابوجعفر محمدبن موسیبن احمد المجدور نقیب طبس است.
از فرزندان محمدبن قاسمبن حمزةبن کاظم(ع)، احمدبن زید، ملقب به سیاه، پسر جعفربن عباسبن محمدبن قاسمبن حمزةبن کاظم(ع) مقیم بغداد بود و فرزندانی برای او متولد شد. همچنین از فرزندان اوست صدرالدین حمزه (امامزاده سید حمزه، مدفن وی در تبریز است) دفتردار سلطان اولجایتو [ ایلخان مغول] که همان حمزةبن حسنبن محمدبن حمزه علیبن محمدبن محمدبن علیبن حسینبن علیبن حسینبن محمدبن عبداللهبن محمد مذکور است.17 ابنعنبه سپس به معرفی سایر پسران امام موسی کاظم(ع) میپردازد.18
همانگونه که ملاحظه میشود اطلاعات ارائهشده توسط ابنعنبه کوتاه است، بخصوص راجع به فرزندان احمدبن قاسمبن حمزه، پسر امام موسی کاظم(ع) چیزی گفته نشده است. نسب شیخ صفیالدین هم به همین احمد و از طریق او به امام موسی کاظم(ع) میرسد. سکوت ابنعنبه راجع به فرزندان و فرزند زادگان احمد هرگز نمیتواند مؤید نبودِ فرزندانی برای او تا شیخ صفی باشد. ابنعنبه نیز مدعی نشده که احمد بلاعقب بوده است!
از طرف دیگر، ابنعنبه گاه اعقاب امام را در مورد سیدعلیبن حمزةبن حمزةبن علی... تا هشت نسل و در مورد سیدحمزه (دفتردار سلطان اولجایتو) تا شانزده نسل میشمارد و این طولانیترین انسابی است که در مورد فرزندان امام موسی کاظم(ع) در کتاب عمدة الطّالب آمده است. شایان دقت است که نسب شیخ صفی با بیست واسطه به امام میرسد؛. یعنی اگر ابنعنبه میتوانست تا شانزده نسلِ امام را معرفی کند، اولاً: این امر شامل همه فرزندان و فرزندزادگان امام نمیشد، ثانیاً: این شمارش بیشتر از شانزده نسل را دربر نمیگرفت. بنابراین، سکوت ابنعنبه در مورد فرزندان احمدابن قاسمبن حمزه به هیچ وجه دلیل موجهی برای انکار سیادت شیخ صفیالدین نیست. مگر یک نفر در دنیای متعصب آن زمان که بسیاری از فرزندان ائمه شیعه برای در امان ماندن از تعقیبهای حکام ظالم و خونریز مدعی پیروی از مذهب تسنن، مجبور به مهاجرت به اقصی نقاط ممالک اسلامی، حتی بلخ، دورترین نقطه دنیای اسلام میشدند، تا چه اندازه توان و امکان کسب اطلاعات و اخبار انساب را داشت؟!
انبوه امامزادگان مدفون در جای جای ایران که برخی از آنها شهید شدهاند، حاکی از نبود امنیت جانی برای آن بزرگواران است. حاکمان جور، همچون منصور عباسی، آلعلی(ع) را به عنوان شکار تعقیب میکردند و بعد از دستگیری و شهادت، سرشان را بریده، به دیوار میزدند و نوشتههایی را که در آنها نسبشان تا به علی(ع) ثبت شده بود، به گوشهایشان میآویختند. منصور موزهای از این سرها ترتیب داد و برای جانشینش به ارث گذاشت!19
با این تعقیب و گریزها و شهادتها، آیا همه فرزندزادگان ائمه خود را معرفی یا سیادتشان را اعلام میکردند؟ علاوه بر امامزادهها، شیعیان نیز آنقدر در فشار بودند که مجبور به تقیّه شده، خود را شافعی معرفی میکردند.
بررسی رابطه لقب شیخ با سیادت
از مستندات اصلی مخالفان سیادت شیخ صفیالدین اردبیلی ـ باز به تبعیت از کسروی ـ عدم اشتهار شیخ صفی به لقب سید است. کسروی در این مورد مینویسد:
شیخ صفی را چه در زمان خود و چه پس از آن، چه در زبانها و چه در نوشتهها جز با لقب شیخ نخواندهاند. لقب سید برای شیخ و پسرش صدرالدین دیده نشده است. این دلیلی است که شیخ و چند تن از جانشینانش در زمان خودشان به سیدی شناخته نمیبودند، زیرا هنوز پیش از زمان شیخ، این شیوه در ایران میبود که سیدان را چه از صوفیان و چه از دیگران، جز با لقب سید یا امیر یا شاه نخوانند.20
متأسفانه کسروی همه جا درپی دلایل نفی سیادت شیخ صفی و فرزندانش رفته و اصرار ورزیده تا نسبنامه این خاندان را مجعول نشان دهد. شاید اگر اندیشهای غیر از این داشت، در اثبات سیادت خاندان شیخ صفی اثری قویتر باقی میگذاشت و با دلایلی بیشتر، سیادت آنان را ثابت میکرد. به هر حال، در این در فراز نیز کسروی بیاطلاعی خود را از تاریخ نشان داده است. اصل ادعای وی این است که چون شیخ، سید خوانده نشده، پس سید نبوده است! این ادعای کسروی با چهار دلیل اساسی ردّ میشود:
الف. در نسبنامه شیخ صفیالدین، دو نام با لقب «شاه» دیده میشوند: فیروز شاه جدّ ششم و شرفشاه جدّ هشتم. «شاه لقب عامی بود که درویشان و صوفیان به مراد، مرشد، شیخ و پیرشان که نسبت به سیادت میرسانیدند، میدادند. از این لقب، بیشک، معنی سروری، برتری و ممتاز بودن نیز استفاده میشد، مانند شاه نعمتالله ولی و شاه قاسم انوار.»21 خود کسروی نیز معتفد است که: «قبل از شیخ صفی، سادات صوفی و غیرصوفی را با القابی چون، سید، امیر و شاه میخواندند.»22 حال، آیا فیروزشاه و شرفشاه از اجداد شیخ صفی علاوه بر اشتهار به سیادت، پیر و مرشد صوفی نیز نبودند؟
ب. در کتاب عمدة الطّالب در شرححال فرزندان امام علی(ع) نامهای متعددی از بزرگان و معاریف وجود دارد که در عین سیادت به لقب شیخ (و نه سید) معروف بودند. اسامی تعدادی از این بزرگواران چنین است:
شیخ ابوالحسن علیبن محمد عمری، معروف به شیخ عمری؛23 شیخ نقیب تاجالدین محمدبن معیه حسنی؛24 شیخ شمسالدین فخاربن معدبن فخار موسوی، نسابه و فقیه بزرگ متوفای 430ق؛25 نسابه شیخ جلالالدین عبدالحمیدبن شیخ شمسالدینبن فخاربن معدبن فخار موسوی26 (فرزند شخصیت قبل)؛ شیخ علمالدین مرتضی علیبن شیخ جلالالدین عبدالحمیدبن ...27 (فرزند شخصیت قبل)؛ شیخ ابواحمدبن محمدبن ابراهیمبن احمد اکبربن ابیسبحهبن ابراهیم اصغربن کاظم؛28 شیخ جلیل احمد رفاعی، فقیه شافعی [این بار نیز شافعی!] متوفای 578ق که از بزرگان مشایخ طریقت و از ارباب کرامات بوده و بعضی نسابهها وی را سید شناختهاند؛29 شیخ عبدالحمیدبن نقیبن اسامه حسینی؛30 شیخ نسابه و نویسنده جمالالدین احمدبن محمدبن مهنابن حسنبن محمد، صاحب کتاب وزیرالوزراء؛31 شیخ جلالالدینبن عبدالحمیدبن تقی؛32 شیخ رضیالدین حسینبن قتاده مدنی حسنی؛33 شیخ نسابه رضیالدین حسنبن قتاده حسنی؛34 شیخ فخرالدینبن اعرج حسینی؛35 شیخ حافظ علیبن محمدبن زید موسوی36 و شیخ نسابه قریشبن سبیعبن مهنا.37
ج. کاربرد توأم دو لقب شیخ و سید برای جمعی از بزرگان و مشایخ صوفیه، چند قرن قبل از روی کار آمدن صفویان، در نظم فارسی دیده میشود. این کاربرد را در دیوان ناصر بخارایی میبینیم. وی که شاعری ایرانی و متولد بخارا بود (م773ق) دوره جوانی را در فرارود (ماوراءالنهر) گذراند و از مشایخ آنجا کسب دانش نمود، سپس به سیر و سیاحت پرداخت. در بغداد به دربار سلطان اویس پسر شیخ حسن ایلکانی (حکومت 757ـ776ق) راه یافت و مورد توجه آن پادشاه ادبدوست قرار گرفت. ناصر پس از مدتی که در بغداد و تبریز به سلطان اویس خدمت کرد، از ملازمت وی دست کشید و به سیر و سلوک پرداخت و در سلک درویشان درآمد. غزل و قصیده را به سبک شعرای عراق میسرود. موضوع قصیدههایش بیشتر وصف خداوند، رسول اکرم(ص) و پند و اندرز است.38
در دیوان ناصر بخارایی قصیدهای دیده میشود که ظاهراً بین سالهای 740 ـ770ق در تمجید و مدح یکی از بزرگان صوفی که قطب و مرشد ابنای زمان خود بود ـ و نامش معلوم نیست ـ سروده شده است. شاعر، وی را شیخ دور (دوره)، قطب روی زمین و مرشد زمان میخواند و میگوید:
زشیخ دور طلب کن طریق رشد و ثبات
که قطب زمین است و مرشد زمن است
سپس با آنکه او را شیخ میخواند، به سیادت او نیز تصریح میکند و او را «یگانه سید سادات و فخر آلرسول»، «نهال آلنبی» و از «آلمصطفی» میداند و در مدحش چنین میسراید:
یگانه سید سادات فخر آلرسول
به علم و جود و سخاوت به مردی و هنر
صفای آینه دارد، ولی نمد پوش است
نمود بر قدّ او صورت نمد زیبا
ریاض منقبت آلمصطفی چمنی است
زمانه همچو مغیلان گهست غولان را
که در میان امم مستشار و مؤتمن است
به روز معرکه نایب مناب بوالحسن است
کزین لباس به آینه نور مقترن است
کز آن بهر سر موئیش سیرت حسن است
که صدهزار ثناخوان چومن در آن چمن است
نهال آلنبی ارغوان و یاسمن است39
از این بیتها چنین برمیآید که اقطاب، مرشدان و پیران طریقتی که سید بودند هم لقب شیخ میگرفتند، نه آنکه هر شیخِ غیر سید را با عنوان شیخ خطاب کنند. در فرهنگها و کتابهای لغت نیز معانی «شیخ» چنین است: عابد، زاهد، محدّث، استاد، کثیرالعلم، پیر، رهبر، صاحب رأی صائب، مرشد، خواجه و....40 البته در هیچ مورد، نظر کسروی تأیید نشده تا این قول پذیرفته شده و گفته شود که «شیخ»، یعنی کسی که «سید» نباشد.
د. همچنین در دیوان ناصر بخارایی قصیدهای در مدح شیخ صدرالدین ـ فرزند شیخ صفیالدین دیده میشود که در آن به سیادت وی تصریح شده است. بخارایی معاصر شیخ صدرالدین بوده و در قصیده یادشده که حدود سالهای 750ق، یعنی یک قرن و نیم پیش از ظهور سلسه صفوی و در روز میلاد پیامبراکرم(ص) سروده شده میگوید:
میرود قافلــه عمــر رفیقــا به شتــاب
روز مولود رسول اسـت خـدا را دریاب
شاعر پس از سرودن بیتهایی، این چنین به مدح شیخ صدرالدین میپردازد:
خلف حضرت او خواجه هفت اقلیـم اســــــت
خواجه صدرالدین سلطان طریقت که به شرح
آنکه سرحد جهان راست حریمش محراب
کشـف اسرار حقیقت کند از راه صـواب
تا آنجا که از غیاب به خطاب التفات کرده، گوید:
ای کریمی که کف کافیت از خوان کرم
هادی ملت اسلامی و از دار سلام
فایض از نور رسول است به سوی امت
پیل با پشه همی بخشد و عنقا به ذباب
میرسد ذات تو را سلمک الله خطاب
طبع فیاض تو در گوهر بحرالانساب41
هرچند بیت اخیر صراحت در سیادت شیخ صدرالدین ندارد اما مؤید این معنای میتواند باشد. بنابراین، در اواسط قرن هشتم هجری، شیخ صدرالدین اردبیلی سید و از خاندان رسول اکرم(ص) شناخته میشد که شاعری چون بخارایی او را بدینگونه با احترام و عزّت مدح کرده است.
قدیمترین شجرهنامه سیادت صفویان
سند بسیار محکم سیادت صفویان، نمودارهای شجرهای سیادت آنان است که چند دهه پیش از تشکیل حکومت صفوی، در شهر نجف اشرف میان خانوادههای سادات و دیگر طبقات مردم وجود داشته و مورد پذیرش بودهاند. یکی از این نمودارهای شجرهای صفویان تحت عنوان «ذکر نسب مشایخ اردویل» که شجره آنان را به امام موسی کاظم(ع) میرساند، توسط شخصی شیعهمذهب به نام علیبن قاسمبن حمزهبن علیبن محسن حسین موسوی نجفی که نزدیکی و خویشاوندی با صفویان نداشته، در نسخهای خطی نگاشته شده است. در زمان نگارش این شجرهنامه، شیخ حیدر (پدر شاه اسماعیل، مؤسس سلسه صفوی) هنوز کودکی 4-5 ساله بوده است. این نسخه خطی با شماره 1406،9 الف در کتابخانه بریتانیا (لندن) نگهداری میشود.
دکتر کازوئو موریموتو42 این نسخه را بررسی کرده43 و نمودار شجرهای ذکرشده را طی مقالهای در مجله Iranian Studies سال 43، شماره 4 (سپتامبر 2010) معرفی کرده است.44 توضیحات کامل و روشنگر ایشان در مورد این نمودار شجرهای، چنین است: نسخه فاکسیمیله45 نمودار شجرهای ذکر نسب مشایخ اردویل (شجره مشایخ اردبیل) بر روی پشت جلد تصویر شماره 9 نسخه خطی کتابخانه بریتانیا به شماره 1406 آمده است. این نسخه توسط شخصی به نام علیبن قاسمبن حمزهبن علیبن محسن الحسین الموسوی النجفی در عراق (به احتمال زیاد در نجف) تنظیم شده است. الموسوی النجفی که یک شجرهشناس (نسابه) علاقمند به سیادت بود، منتخبی از یادداشتهای مختلف در این نسخه را احتمالاً برای استفاده شخصیاش یادداشت نموده است. در این مفهوم، نسخه شماره 1406 را میتوان یک «دفترچه یادداشت» یا یک نوشته شخصی دانست.
تاریخ تدوین نسخه 1406 را میتوان فقط به طور تقریبی بر اساس نشانههای زیر معلوم نمود:
1. الموسوی النجفی که خود در جای دیگر یک فرد ناشناخته بود، به نظر میرسد از اواسط تا نیمه دوم قرن پانزدهم میلادی مطرح شده باشد، زیرا دایی/عموی پدری وی یا به خاطر دریافت اجازات ما بین 820ق/1417م و 862ق/1458م و یا بهخاطر صدور آن مطرح شده بود.
2. تاریخهای 865ق/1460م، 866ق/1461م و 868ق/1463م در نسخه 1406 آمدهاند، ولی نه به دقت تاریخهای تدوین نسخه، بلکه به دقت تاریخهای اتفاقات مختلف در زندگی الموسوی النجفی که احتمالاً در طول تدوین نسخه خطی به وقوع پیوسته است.
این شجرهنامه شامل دو بخش به دستخط کاملاً متفاوت دو نفر است. بخش اول، با نام شیخحیدر به پایان میرسد و بخش دوم، شجره تا فرزندان شاهطهماسب ادامه مییابد. به عبارت دیگر، بخش اول نمودار شجرهای بعد از اینکه نام حیدر توسط الموسوی النجفی شناخته شده و قبل از اینکه نامهای فرزندان او به گوشش بخورد، کشیده شده است. تاریخهای فوقالذکر (که بین دوره 865ق/1460م و 868ق/1463 قرار میگیرد) همانطور که در نسخه دستنویس ذکر گردیده است، این سناریو را به طور کامل دنبال میکند، زیرا در طول این مدت، حیدر هنوز کودکی بود احتمالاً زیر پنج سال، ولی به عنوان خلف جوان شیخ جنید شناخته شده بود.
پیشتر از نام جنید و حیدر، ابنجعفر است که بر روی شاخه اصلی شجره قرار گرفته است. این امر بدون شک، موقعیت حکومت صفوی را در حدود دو دهه بعد از فوت شیخابراهیم در سال 851ق/1447م نشان میدهد. بعد از ابراهیم، صفویان به دو حزب رقیب تقسیم شدند: یکی، حزبی بود که توسط جنید و حیدر هدایت میشد و با آققویونلوها متحد گشت [جنید با خواهر اوزونحسن و حیدر با دختر اوزونحسن ازدواج کرده بودند] و حزب دیگر، توسط جعفر، در واقع برادر ابراهیم و نه پسر او، اداره میشد که با قراقویونلوها [حکومت ترکمنی قراقویونلو رقیب و دشمن حکومت ترکمنی آققویونلو بود] متحد شد. مهم این است که این جعفر بود که بعد از فوت ابراهیم کنترل مقبره شیخصفی را در اردبیل به دست گرفت و تا جایگزینیاش با حیدر توسط اوزونحسن در اواخر سال 870ق/ اوایل دهه1470م آن را به دست داشت. بنابراین، طبیعی به نظر میرسد که یک نفر همعصر جعفر او را نه تنها با پسر ابراهیم، بلکه با جانشین اصیلتر رهبری حکومت صفوی اشتباه بگیرد.
بار دیگر تاریخهای 865ق/1460م تا 868ق/1463م با این ویژگی همخوانی دارد.
منبع: نسخه کتابخانه بریتانیا، ش 1406، 9 الف.
بنابراین، با احتیاط میتوان گفت که نسخه شماره 1406 در ربع سوم قرن پانزدهم میلادی حوالی یا کمی بعد از سالهای 865ق/1460ـ1م و 868ق/1463 که در نسخه آمده، تدوین شده است. نیمه دوم دهه 860ق / نیمه اول دهه م1460 به احتمال زیاد دورهای است که در آن، نسخه تدوین شده است، زیرا تمام تاریخهای ذکر شده توسط الموسوی النجفی بین این دو تاریخ قرار میگیرد و بنابر این، نمودار شجرهای این نسخه، یعنی ذکر نسب مشایخ اردویل باید همین تاریخ را داشته باشد. نمودار را میتوان به سه بخش تقسیم کرد: 1. شجرهنامه اصلی؛ 2. توضیح در مورد شجرهنامه، و 3. آن بخشی از شجرهنامه که به خط دیگری بعداً اضافه شده است.
1. شجرهنامه اصلی: این شجرهنامه به دو شاخه تقسیم میشود: یکی، منتهی به حیدر فرزند جنید؛ یعنی شیخ حیدر و دیگری، فضایی خالی برای فرزند جعفر که هیچگاه پر نشده است. ذیل نام حیدر ذکری از مادر وی شده است: «امّه بنت علیبن عثمان»؛ یعنی «مادرش دختر علیبن عثمان بود». شجره تکخطی تا ابراهیم (از آنجا به بعد شاخه میگیرد) به این صورت است: شیخ ابراهیمبن علیبن صدرالدین قبر او در بیت المقدّس است.) بن صفیالدینبن جبرائیلبن صالحبن قطبالدینبن صلاحالدینبن محمد الحافظبن عوضبن فیروزشاهبن محمدبن شرفشاهبن محمدبن حسنبن محمدبن ابراهیمبن جعفربن محمدبن اسماعیلبن احمدبن احمدبن ابوالحسن احمد الاعرابیبن القاسم الاعرابیبن حمزةبن موسی الکاظم.
2. توضیح در مورد شجرهنامه: این شجره در سه خط مورب زیر نام صدرالدین نوشته شده است. متن شجرهنامه کاملاً خوانا نیست، اما کلمات «وجدت نسب هؤلائی علی عدة انواع و» یعنی «من شجره آنان را در انواع مختلف پیدا کردم و [یا «امّا»، بسته به عبارت بعدی]» در آغاز و سپس بعد از دو یا سه کلمه «الحقیقه»، یعنی «حقیقت» و بالأخره بعد از یک کلمه یا بیشتر، «اللهتعالی»، یعنی «خدای متعال» واضح هستند.
3. آن بخش از شجرهنامه که بعداً و با دستخط جدیدی به آن اضافه شده، نامهای شیخشاه و شیخعبدالرحمن است که به عنوان فرزندان شیخ ابراهیم ذکر گردیدهاند. و همچنین اسامی شاه اسماعیل و اخلافش بعداً به طور واضح و دستخط متفاوتی به شجره اضافه شده است. طهماسب تنها فرزند اسماعیل بود که از او ذکر شده است، اما خط شجرهای که از سمت راست کلمه «بن» جدا شده و سپس به سمت بالا رفته، اسامی فرزندان شاه طهماسب را قید کرده که عبارتاند از: امام قلی، اسماعیل، حیدر و سلیمان.
ویژگی مبرهن این نمودارِ شجرهای این است که گردش شجرهای واقعی برای صفویان را که به امام موسی کاظم(ع) در ربع سوم قرن پانزدهم میلادی بازمیگردد، نشان میدهد. این امر که این شجره در عراق (و به احتمال قوی در نجف) دور از اردبیل تدوین شده است، نشان میدهد که استفاده از این شجره در آن زمان مرسوم بوده است.46 ضمناً توضیح موجود در مورد نمودار اصلی [یعنی عبارات: من شجره آنان را در انواع مختلف پیدا کردم] نشان میدهد که نه یکی، بلکه چندین شجره متفاوت صفوی در گردش بودهاند اگرچه ما نمیدانیم دیگر شجرهها علوی بودهاند یا موسوی. شجره «رسمی» موجود در کتاب صفوة الصفا تصحیح غ. طباطباییمجد به این صورت است: «شیخ صفیالدین ابوالفتح اسحاقبن الشیخ امینالدین جبرائیلبن الصالحبن قطبالدین ابوبکربن صلاح الدین رشیدبن محمدالحافظ لکلام اللهبن عواضبن پیروز الکردی السنجانی پیروزشاه زرینکلاهبن محمدشرفشاهبن محمدبن حسنبن محمدبن ابراهیمبن جعفربن محمد اسماعیلبن محمدبن احمد اعرابیبن ابومحمد قاسمبن ابوالقاسم حمزةبن الامام الهمام موسی الکاظم».47 تا جایی که شجرهنامه نشان میدهد، تفاوت با ذکر نسب مشایخ اردویل تنها در بخشهای زیر دیده میشود: «محمد شرفشاه» و «محمد اسماعیل». در نمودار شجرهای ما به ترتیب «محمدبن شرفشاه» و «محمدبن اسماعیل» آمده و «احمدبن احمد» به جای «محمد» نوشته شدهاند. این نوع اختلافات در تمامی شجرهنامهها مرسوم هستند و بنابراین، هر دو شجره باید یکسان در نظر گرفته شوند. بنابراین، حال میتوان گفت که شجره «اصلی» صفویان که نسب آنان را از [امام] موسی الکاظم[(ع)] و فرزندش حمزه میداند، حداقل چند دهه پیش از تأسیس حکومت سلسلهای شان بوده است. در دو نوشته توضیحی همراه با شجرهنامه اصلی، دختر «علیبن عثمان» به جای خدیجه، مادر معروف آققویونلوی شیخ حیدر آمده کسی که خواهر اوزون حسنبن علیبن قره عثمان بود. نوشته دیگر که قبر صدرالدین را در اورشلیم میداند، به نظر میرسد اشتباه سادهای را مرتکب شده است. این خواجهعلی است که قبرش در اورشلیم است، نه صدرالدین.
همچنین بحث مختصری دربارة نامهایی که به نظر میرسد بعدها به شجرهنامه اضافه شده باشند، ضروری به نظر میرسد. موقعیت شیخعبدالرحمن که در نمودار شجرهای ما به عنوان پسر ابراهیم و برادر جنید معرفی شده است، با آنچه در منابع دیگر یافتهایم، نمیخواند. عبدالرحمان یکی از برادران ابراهیم بود، همانطور که جعفر در واقع این چنین بود. موقعیت اشتباه جعفر در نمودار اصلی ممکن است این، جا بجایی را ایجاد کرده باشد. ضمناً آخرین نام در شجره پسران ابراهیم، یعنی «شیخشاه» نیز نام پسر او نبوده و نام مستعارِ خود ابراهیم است.
نمودار شجرهای ذکر نسب مشایخ اردویل که فقط حدود یک سوم صفحه نسخه کتابخانه بریتانیا به شماره 1406 را اشغال میکند، بیشک یک قطعه مدرک معاصر با ارزش برای تصدیق گردش این شجره «رسمی» حدود سه تا چهار دهه پیش از تأسیس حکومت صفوی میباشد.48
همانگونه که در شجرهنامه دیده میشود، موسوی نجفی در عنوان شجرهنامه «مشایخ اردویل» را نوشته و همگی این مشایخ را دارای سیادت و از فرزندان امام موسی کاظم(ع) معرفی مینماید. پس دههها پیش از تأسیس سلسه صفوی، در ادبیاتِ نسابهها اشخاص سید را شیخ نیز میگفتهاند و این هم دلیل دیگری برای ردّ ادعای کسروی است که مینویسد: «چون شیخ صفیالدین فقط با لقب شیخ خوانده شده و نه سید، پس سید نبوده است.»
پیشینه تاریخی سیادت صفویان
در مورد پیشینه سیادت صفویان، مورخان دانشگاه کمبریج مینویسند:
در قدیمیترین نسخ کتاب صفوة الصفا که نمیتواند از افزودنیهای دوره حاکمیت صفوی باشد، مییابیم که شیخ صفیالدین گفته است در نسب ما سیادت است.49
درباره شیخ صدرالدین پسر شیخ صفیالدین نیز گفته شد که ناصر بخارایی به سیادت وی تصریح کرده است.
اسنادی در دست است که نشان میدهد چند ده سال قبل از تشکیل دولت صفوی، سلاطین و پادشاهانِ دشمن با آن خاندان، سیادت اعقاب شیخ صفیالدین را پذیرفته بودند. در کتاب معروف منشآت السلاطین که در واقع، مجموعهای از رونوشت نامههای دولتی (عثمانی، ایرانی و...) است و توسط فریدون بیک، ملقب به توفیقی در سال 982ق جمعآوری شده و در سال 1274ق در قسطنطنیه (استانبول) چاپ شده است،50 نامهای از شیروان شاه خلیلالله نقل شده که در آن، وی جنید، پدر حیدر (جدّ شاه اسماعیل) را از زمره سادات شمرده است.51
جنید در رأس پیروانش برای جهاد با کفار به گرجستان، داغستان و چرکسان که هنوز جمع زیادی غیرمسلمان و بتپرست داشتند، رفت و در نبرد با شروانشاه که متحد گرجستان بود، در یکی از سالهای بعد از 864ق کشته شد.52
سلطان عثمانی بایزید دوم (حکومت 886 ـ 918ق)، شیخ حیدر پدر شاه اسماعیل را سید میدانست.53 سلطان یعقوب آققویونلو (دایی شاه اسماعیل) که نیروهای اعزامیاش به دربند، شیخ حیدر را (که او نیز همانند پدر به جهاد در گرجستان رفته بود) در نبردی خونین در سال 894 ق به قتل رساندند، در فتحنامه خود خطاب به سلطان بایزید عثمانی مینویسد: «...شیخ حیدر، نسبت نسبش به خاندان اولیاء و دودمان اصفیاء منتهی بود.»54
اصل نامه سلطان یعقوب آققویونلو به سلطان بایزید عثمانی چنین است:
... سرحلقه ارباب ضلال، شیخ حیدر اگر چه نسبت نسبش به خاندان اولیاء و دودمان اصفیاء منتهی بود، مخالف سایر اخلاف و مغایر طرق اسلاف آن خانواده بود، بدنامکننده نکونامی، به قصد غزو گرجستان روانه آن جانب شد و جمعی را به خدعه و تلبیس، رفیق خود ساخته و بعد از آن بنا بر عداوت قدیم که با عالی جناب سلطنت مآب شیروان شاه داشت با فرقه ضاله خود بر سر شیروان شاه غافل، چون بلیّه نازل شده و دست ظلم و عدوان به نهب اموال مسلمانان دراز کرده و هر کسی که پیش او آمده از ذکور و اناث و صغار و کبار با اطفال و شیرخواره به هلاکت آورده و آثار کفر و الحاد از گفتار و کردار ایشان پدیدار آمده و عالی جناب (شیروان شاه) استعانت از عساکر نصرت شعار نمود. جمعی از امرا را با سلیمان بیک به اعانت و امداد و دفع اهل بغی و الحاد تعیین فرمودیم ... شیخ حیدر به طرف دربند، باب الابواب متوجه شد و شهر را تصرف کرد. عساکر نصرت با آن قوم یاغی که دوازده هزار کس مسلح بودند، محاربه و مقاتله نمودند. بر زلال شمشیر آبدار، انحاس وجود خباثت هستی ایشان از صفحه زندگانی شسته شد و شیخ حیدر در حین جدال و قتال، مقتول شد. آن فرقه ضال و مجمع ضلال، اعدای شرع نبوی و خصمای طریقه مرتضوی و خارجیان دین و دولت و (دشمن) ملک و ملت بودند.»55
سلطان بایزید در جواب چنین نوشت:
...از استیلاء و تغلّب فرق بایندریّه [نام دیگر آق قویونلوها] ـ ایدهم الله ـ برگروه ضاله حیدریّه ـ لعنهم الله و دمرهم ـ جهانیان را فرحت درفزوده و از اشعه این فتح و فیروزی انجمن روم و شام را نور و صفا درفزود.
لاله صفت صوفی اگر سرکشد
غرقه خون باد کلاه و ســرش
با کُلَه ســرخ ز فرمانبــــــری
با دل چون قیر ز یزدان بری»56
در ایامی که دولت عثمانی با دولت جوان صفوی سرشاخ نشده بود و طرفین به همدیگر احترام میگذاشتند، سلطان بایزید دوم به سیادت شاه اسماعیل و پدرانش معتقد بود. توضیح اینکه جمع زیادی از پیروان شیخ صفیالدین در آناطولی میزیستند و برای زیارت مدفن وی به اردبیل میرفتند، اما از طرف دولت عثمانی به دلایلی این سفر قدغن اعلام شده و مأموران نظامی و سرحدّی مانع خروج زوّار از مرزهای امپراتوری شدند. شاه اسماعیل در نامه بسیار محترمانهای از سلطان بایزید خواست اجازه دهد پیروان شیخ صفی همچنان در سفر به اردبیل آزاد باشند.57 بایزید در جواب نامه شاه اسماعیل به او این چنین خطاب کرد:
جناب سلطنت مآب، حکومت انتصاب، شوکت قباب، سعادت ایاب، سیادت انتساب، مبارزاللسلطنه و الحکومه و العزّ و الاقبال شاه اسماعیل اسس بنیان عدله و افضاله الی یوم الدین... .58
جالب است که با یزید در ادامه نامه، شیخ صفیالدین و دیگر شیوخ مدفون در مقبره او را «اولیاء الله» دانسته مینویسد:
... حکم فرمودیم که هر فردی از این طبقه [مریدان شیخ صفی ] در وقتی که داعیه زیارت اولیاءالله ـ علیهم الرحمه ـ نمایند، هیچ احدی مانع و دافع نگردند تا طریقه محبت چنانچه دلخواه طرفین و مقصود جانبین است، معمور و دائر گردد.59
مدتی بعد سلطان سلیم (حکومت 918 ـ 926ق) که بسیار جسور و سفاک بود، با کشتن پدرش (بایزید) به حکومت عثمانی رسید. مورخان ترک او را «یاووز» به معنای برنده، درنده و قاطع لقب دادهاند. وی ظرف هشت سال سلطنتش کردستان، دیاربکر، شام، مصر و عربستان را (سال 923ق) تصرف کرد. کمی بعد برحرمین (مکه و مدینه) سیادت یافت و خلیفه مصر را مطیع خود کرده، اشیای متعلق به پیامبر اسلام را از او گرفته و حق خلافت را به خود اختصاص داد. از این تاریخ است که سلاطین عثمانی لقب امیرالمؤمنین را اختیار کردند. سلیم در مذهب تسنن متعصب، و در سیاست، سختگیر و زودکُش بود. وی دستور داد مخفیانه تعداد شیعیان عثمانی را به دست آورده، آنگاه از میان هفتاد هزار شیعه، فرمان قتلعام چهل هزار تن را صادر کرد. همچنین پیشانی بقیه را داغ زده تا شناخته شوند! به احتمال از همان داغی که در قزوین بر پیشانی بزرگان شیعه شهر زده شده بود!
سلطان سلیم چون به فکر حمله و تسخیر ایران افتاد، در نامههایی خطاب به شاه اسماعیل وی را به باد فحش و تکفیر گرفت. در این نامهها از لقبهایی، چون «سید» و «اولیاءالله» به هیچ وجه خبری نیست و در عوض، شاه اسماعیل با عناوین تند و زنندهای، مانند «ضحاک روزگار، داراب گیر و دار، افراسیاب عهد»،60 «صوفی بچه لئیم، ناپاک اثیم، افاک ذمیم سفاک» 61 و «شاه گمراه زنادقه کافر نژاد»62 او را خطاب کرد. همچنین سلیم طی چند نامه از شاه اسماعیل خواست تا (از گرویدن به مذهب تشیع و انتشار و رسمیت آن) استغفار کرده، به مذهب سنی حنفی درآید و نواحی و بلاد (ایران) را با مضافات و متعلقات، تحت سلطه امپراتوری عثمانی درآورد63 که در این صورت، «سعادت او را خواهد بود و از نواب کامکاری [سلطان سلیم] غیر از نیکویی و دلجویی و عاطفت و خوشخویی نخواهد دید.»64
شاه اسماعیل نیز در جواب، ظرفی محتوی مواد افیونی برای سلطان فرستاد؛65 کنایه از اینکه آنچه نظر و دستور سلطان است فقط در عالم نشئگی میسور است و لا غیر! نتیجه عملی چنان ادعاهایی و چنین جوابی، جنگ خونین چالدران بود. آری در عالم سیاست و دشمنی، میتوان بسیاری حقایق را که گذشتگان به گونهای صریح بیان داشتهاند کتمان کرد و این همان کاری بود که سلطان سلیم انجام داد.
شاه اسماعیل اول، متخلص به خطایی که اولین شاعر از میان شاهان صفوی بوده (غیر از او، شاه تهماسب اول، متخلص به عادل، شاه اسماعیل دوم، متخلص به عادلی و شاه محمد خدابنده، متخلص به فهمی نیز شاعر بودند) و از شاعران بزرگ زبان ترکی آذربایجانی شمرده میشود، در اشعاری آشکارا سیادت خود و پدرانش را بیان داشته است و این بیان سیادت، قبل از دستکاری ادعایی در کتابهای تاریخی، (از جمله صفوة الصفا) برای سیدنشان دادن صفویان صورت گرفته است. در دیوان شاه اسماعیل چنین میخوانیم:
سرور مردان علی نون آلی یم اولادی یم
آل و اولاد سرور مردان علی هستم
آچارام دین محمد مذهب جعفر یقین
دین محمدومذهب جعفری را رسمیت میدهم
تاج دولدول ذوالفقار شاه مردان منده دور
تاج دولدول و ذوالفقار شاه مردان پیش من است
لا فتی الاّ علی، بو سرّ پنهان منده دور
سرّ پنهان لا فتی الاّ علی پیش من است66
دشمن خطرناکِ شرقی، ایران یعنی ازبکها نیز که با حکومت صفوی و مذهب تشیع عداوتی خشن و خونین نشان میدادند، شکی در سیادت اعقاب شیخ صفیالدین نداشتند. در جواب نامهای که عبیداللهخان، پادشاه مقتدر ازبک (م946ق) در تاریخ 926ق به شاه تهماسب اول (حکومت 930ـ 984ق) فرزند و جانشین شاه اسماعیل نوشته، آشکارا به اصل سیادت صفویان اعتراف نموده است. بخشهایی از این نامه را کسروی بدون ذکر منبع چنین نقل کرده است:
دیگر نوشته بودند با آلعلی هر که درافتاد برافتاد؛ هر که مؤمن و مسلمان است و امید نجات آخرت دارد محبت اصحاب کبار حضرت رسول را از دست نمیدهد و حضرت امیرالمؤمنین علی یکی از آن مذکورانند. با اولاد امجاد ایشان مخالفت کردن در تعادل از دیانت و اسلام دور است. اما با آن طایفه [صفویان] مجادله و گفتوگو داریم که رفض (تشیع) را اختیار نموده، با وجود آنکه میدانند رفض کفر است. این کفر را شب و روز، شعار خود ساخته، دم از اولادی آن بزرگوار میزنند. به مضمون کریمه انه لیس من اهلک، حضرت مرتضی علی از آن نوع فرزندان بیزار است ... مخبر صادق در کلام مجید خود خبر میدهد که: «اذا نفخ فی الصور فلا انساب بینهم یومئذ و لا یتسائلون» (مومنون، 101)؛ در روز جزا پرسش از عمل خواهد بود، از اب و نسب نخواهد بود.67
متأسفانه در ایجاد و افزایش دشمنی بسیار خطرناک ازبکان با دولت صفوی برخی از علمای ایرانی نیز نقش مهمی داشتند. یکی از این علما فضلاللهبن روزبهان خنجی شافعی مذهب (862ـ927ق متولد خنج لارستان از توابع شیراز) بود که در دربار سلطان یعقوب آققویونلو حضور داشت و به فرمان سلطان، کتاب عالم آرای امینی را نگاشته و در آن مطالبی تند و زننده دربارة پدر و جد شاه اسماعیل صفوی نوشت و از همینرو به مهاجرت و فرار از وطن مجبور شد و به دربار ازبکان پناه برد. وی همواره محمدخان شیبک و عبیداللهخان شیبک را علیه صفویه تحریک میکرد. او در حالی که محمدخان ازبک را بحرالعلم و شمس العرفان، امام زمان، خلیفةالرحمان، ظلالله الدیان و... میخواند، شیعه مذهبان را مهدورالدم، و مقاتله با طایفه کلاه سرخ [قزلباش. صفویان] را افضل از مجاهده با کافران افرنج (فرنگ) میدانست.68 همچنین فضلالله روزبهان در تحریک عبیداللهخان ازبک برای جنگ با صفویان به وی میگفت: «کفار قزل بُرک [سرخ کلاه. صفویان] بیگانگانی هستند که بر بلاد اسلامی و ملک موروثی شما مستولی شدهاند و باید از ایشان انتقام پادشاهانه بگیرید.»69
عثمانیان نیز شاه تهماسب را سید میدانستند. شاه سلیمان عثمانی هنگامی که رابطهاش با شاه تهماسب حسنه بود، در نامهای وی را با عنوانهایی، چون حضرتعالی مرتبت، فلک مکنت، شمسه ایوان عزت، آسمان شوکت و...» خطاب کرده و در آخر این نامه چنین به سیادت او تصریح کرده است: «... شوکت و سعادت و بارگاه حشمت و مکنت در عرصه مجد و عزت قائم و اساس دولت و بنیان سیادت به تأیید، مستحکم و دائم باد بالنبی و آله الامجاد.»70
همانگونه که ملاحظه میشود، پادشاهانی چون شیروان شاه و یعقوب آققویونلو (و این دیگر شاهدی از درون به حساب میآید چون وی دایی شاه اسماعیل بود) سالها قبل از تشکیل حکومت صفوی و احتمال ادعایی دستکاری در متون تاریخی، اصل سیادت فرزندان شیخ صفیالدین را پذیرفته بودند. سلاطینی، چون بایزید عثمانی، شاه سلیمان عثمانی و عبیداللهخان ازبک نیز به سیادت پادشاهان صفوی و پدرانشان اعتقاد داشتند. با وجود این، احمد کسروی بعد از پنج قرن، این سیادت را نمیپذیرد! و نویسندگان زیادی نیز تحت تاثیر وی ادعاهای ناصحیحش را بدون بررسی و تجزیه و تحلیل قبول کردهاند.
نتیجهگیری
بر اساس مستندات و دلایلی که در متن مقاله، تحلیل و بررسی شد، سیادت شیخصفی و فرزندان و فرزندزادگان او حقیقی و واقعی است و چنین نیست که شاه اسماعیل یکم پس از تشکیل حکومت در ایران و یکپارچگی آن چون با تهاجم عثمانی از غرب، و ازبکان از شرق روبهرو شد، برای به دست آوردن حمایت و پشتیبانی ایرانیان شیعی مذهب در برابر دو حکومت مستبد و مهاجم آن زمان که سنی مذهب بودند، ادعای سیادت کند، بلکه سیادت صفویان ریشه تاریخی و حقیقی داشته است. و البته این بدان معنا نیست که آنان معصوم یا بدون اشتباه و جنایت بودهاند، چراکه هر موضوعی را باید در جا و جایگاهش بررسی و تحلیل کرد.
پینوشتها:
1. حسین کاظم زاده ایرانشهر، سلسلة النسب صفویه، ص 10-11.
2. حمدالله مستوفی قزوینی، تاریخ گزیده، ص675.
3. توکلبن اسماعیلبن بزّاز اردبیلی، صفوة الصفا، ص 349-348 و 886-884 .
4. رشیدالدین فضل الله همدانی، مکاتبات رشیدی، نامه 45، ص 270-265.
5. دانشگاه کمبریج، تاریخ ایران دوره صفویان، ترجمه یعقوب آژند، ص10.
6. توکلبن اسماعیلبن بزّاز اردبیلی، صفحات مختلف.
7. همان، ص 279، 288، 388، 576، 646 و 884.
8. همان، ص 1106.
9. همان، ص 1108.
10. احمدبن علی بن عنبه، نسب شناس و مورخ نامدار از سادات حسنی (تولد 748 هـ.ق در حله عراق، وفات 828 در کرمان) سفرهای بسیاری به ایران و خراسان بزرگ کرد و در سال 776ق به سمرقند رفت و با امیر تیمور گورکان (حکومت 771ـ 807 هـ.ق) دیدار نمود. سفرهای او علاوه بر سیاحت و زیارت، حتماً به قصد گردآوری اخبار انساب طالبیین و تحقیق و تکمیل مطالعات نسب شناختی هم بوده است. از کتابهای او این موارد را میتوان برشمرد: عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب، الفصول الفخریّه فی الاصول البریّه ( ترجمه مختصر عمدة الطالب، التحفة الجلالیّه فی انساب الطالبیّه (به فارسی در نسب شناسی سادات است)، بحر الانساب فی نسب بنی هاشم، تاریخ کبیر (ثبت رویدادهای تاریخی به گونه سالشمار تا سال 700 هـ.ق).
11. ابن عنبه، عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب.
12. دخترهای امام عبارت بودند از: ام عبدالله، قسیمه، لبابه، ام جعفر، امامه، کلثوم، محموده، زینب، رقیّه، آمنه، فاطمه و ... مصحح کتاب عمدة الطالب، اسامی تمام دخترهای امام را در پاورقی ص196-197 آورده است.
13. ابن عنبه، همان، ص197-196.
14. حسین کاظم زاده، همان، ص11-10.
15. احمد کسروی، همان، ص64.
16. نقیب، جمع آن نقبا: اشخاصی که وظیفهشان شناخت افراد خاندانهای مهم بود. در واقع آنان رابط حکومت با افراد این خاندانها بودند. پس هر نقیبی نسّابه(نسب شناس) هم محسوب میشد.
17. ابن عنبه، همان، ص229-226.
18. همان، ص229 به بعد.
19. تقیالدین احمدبن علی مقریزی، النزاع و التخاصم، ترجمه سید جعفر غضبان، ص151.
20. شیخ صفی و تبارش، ص54. کسروی سپس نام ده تن از صوفیان را که لقب سید داشتند ذکر میکند مانند: سیدجمالالدین تبریزی، سیدمحمد مشعشع، امیر قاسم و ...
21. لغت نامه دهخدا، ذیل شاه.
22 . احمد کسروی، همان، ص54.
23. ابنعنبه، عمدة الطالب، ص202 و 269.
24. همان، ص206.
25. همان، ص206 و 216.
26. همان، ص216 و 229.
27. همان، ص206 و 216.
28. همان، ص213.
29. همان، ص 214.
30. همان، ص224.
31. همان، ص260.
32. همان، ص244.
33. همان، ص246.
34. همان، ص250 و 263.
35. همان، ص259.
36. همان، ص265.
37. همان، ص266.
38. حسن انوشه، دانشنامه ادب فارسی، ص166. دیوان ناصر بخارایی در سال 1353 در تهران به کوشش دکتر مهدی درخشان چاپ شده است.
39. مهدی درخشان، «پیرامون کلمه شیخ و سید»، دانشکده ادبیان و علوم انسانی دانشگاه تهران، سال21، ش4، ص159-160.
40. لغت نامه دهخدا، ذیل شیخ.
41. مهدی درخشان، «پیرامون کلمه شیخ و سید»، دانشکده ادبیان و علوم انسانی دانشگاه تهران، سال21، ش4، ص155-154. این مطلب از قلم دکتر مهدی درخشان در مجله گوهر، سال اول، شماره یازدهم و دوازدهم، آذر و دی 1352، ص1144-1143 نیز چاپ شده است.
42 (Kazuo Morimoto) دانشیار مؤسسه مطالعات عالی آسیا (مؤسسه فرهنگ شرق سابق) دانشگاه توکیو (ژاپن)
43. ک. موریموتو (K. Morimoto)، «یادداشت شجره نویسان سیّد شریف، نسخه کتابخانه بریتانیا به شماره 1406» در Scritti in onore di Biancamaria Scarcia Amoretti ج3، ویراسته د. بردی (D. Bredi) و دیگران (رم، 2008)، ص823-836.
44. فصلنامه Iranian Studies توسط انتشارات روتلج (Routledge) منتشر میشود.
45. #11خههای چاپ عکس/a>ی از کتابهای خطی می گویند که به شیوه خاصی تهیه میشوند.
46. بهنظر نمیرسد که موسوینجفی به طور خاص به صفویان متصل بوده باشد. اگرچه در کل نشانههایی از گرایش او به صوفیگری وجود دارد ولی هیچ نشانهای از همراهی وی با حکومت صفوی در نسخه 1406 وجود ندارد. ضمناً موسوی نجفی به احتمال قوی شیعه اثنیعشری بوده نه لزوماً هماهنگ با ریشههای مذهبی دو بخش حکومت صفوی بهطور همزمان. یادداشت دکتر کازوئو موریموتو.
47. توکلبن اسماعیلبن بزّاز اردبیلی، صفوة الصفا، ص 70.
48. کازوئو موریموتو، «اولین نشان از سیادت صفویان در کتب انساب»، ترجمه علی خاکپور، پیام بهارستان، ش11، بهار 1390، ص261-241. این مقاله در سایت اینترنتی کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی به نشانی: www.ical.ir با عنوان: اولین نسب شناسی علوی صفویان، به تاریخ شنبه 12 تیر 1390 قرار داده شده است.
49. دانشگاه کمبریج، تاریخ ایران دوره صفویان، ص17؛ ابن بزّاز، صفوة الصفا، ص71.
50. محمد معین، فرهنگ معین، ج6، ص2029.
51. فریدون بیک، منشآت السلاطین، ج1، ص303.
52. پیکولوسکایا و دیگران، تاریخ ایران از دوران باستان تا پایان سده هیجدهم میلادی، ص473-472.
53. فریدون بیک، همان، ص345.
54. همان، ج1، ص309.
55. همان، ج1، ص310- 309.
56. همان، ج 1، ص312. کُلَه سرخ اشاره به کلاه سرخ رنگ صوفیان صفوی است که به همین خاطر، قزلباش (سرخ سر) نام گرفتند. هر دو نامه بدون تاریخ است.
57. فریدون بیک، همان، ص345.
58. همان، ص345.
59. همان، ص346.
60. همان، ص379.
61. همان، ص375.
62. همان، ص381.
63. همان، ص380 و 383.
64. همان، ص381.
65. همان، ص385.
66. شاه اسماعیل خطائی، کلیات دیوان شاه اسماعیل، به کوشش رسول اسماعیل زاده، ص139.
67. احمد کسروی، همان، ص71.
68. فضل الله روزبهان خنجی، مهمانخانه بخارا (تاریخ پادشاهی محمد شیبانی)، ص 45.
69. همان، ص 57.
70. فریدون بیک، منشآت السلاطین، ج2 ص13.
منابع
ابنبزّاز اردبیلی، توکلبن اسماعیل، صفوة الصفا، تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، زریاب، 1376.
اتحاد، هوشنگ، پژوهشگران معاصر، تهران، فرهنگ معاصر، 1378.
ابن عبدربه، احمدبن محمد، العقد الفرید، تحقیق محمد سعید العریان، قم، دارالفکر، بیتا.
ابن عنبه، احمدبن علی، عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب، تصحیح محمد حسن آل طالقانی، نجف، مطبعه الحیدریّه.1380ق.
انوشه، حسن، دانشنامه ادب فارسی، تهران، دانشنامه،1375.
بخارایی، ناصر، دیوان ناصر بخارایی، به کوشش دکتر مهدی درخشان، تهران، بینا، 1353.
براون، ادوارد، تاریخ ادبی ایران، ترجمه علی اصغر حکمت، تهران، امیرکبیر،2537.
بویل، جی.آ، تاریخ ایران کمبریج از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی دولت ایلخانان (جلد پنجم تاریخ ایران کمبریج)، ترجمه حسن انوشه، تهران، امیرکبیر، 1366.
پیکولوسکایا و دیگران، تاریخ ایران از دوران باستان تا پایان سده هیجدهم میلادی، ترجمة کریم کشاورز، تهران، پیام،1363.
خطائی، شاه اسماعیل، کلیات دیوان شاه اسماعیل، به کوشش رسول اسماعیل زاده، تهران، هدی،1380.
امام خمینی، روح الله، تفسیر سوره حمد، تهران، پیام آزادی، بیتا.
خوافی، فصیح احمدبن جلالالدین محمدمجمل فصیحی، تصحیح محمود فرخ، مشهد، کتابفروشی باستان، 1339.
دانشگاه کمبریج، تاریخ ایران دوره صفویان، ترجمه یعقوب آژند، تهران، جامی، 1380.
دلاواله، پیترو، سفرنامه پیترو دلاواله (قسمت مربوط به ایران)، ترجمه شعاع الدین شفا، تهران، علمی و فرهنگی، 1381.
ر.ن.فرای، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه(جلد چهارم تاریخ ایران کمبریج)، ترجمه حسن انوشه، تهران، امیرکبیر، 1363.
روزبهان خنجی، فضل الله، مهمانخانه بخارا(تاریخ پادشاهی محمد شیبانی)، به اهتمام دکتر منوچهر ستوده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1341.
سیوری، راجر، ایران عصر صفویه، ترجمه احمد صبا، تهران، کتاب تهران،1362.
شوشتری، قاضی نورالله، مجالس المؤمنین، تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1354.
شیرازی، سلطان الواعظین، شبهای پیشاور، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1368.
صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیات در ایران، تهران، فردوسی، 1368.
غفاری قزوینی، قاضی احمد، تاریخ جهانآرا، تهران، کتابفروشی حافظ، 1343.
فرهانی منفرد، مهدی، مهاجرت علمای شیعه از جبل عامل به ایران در عصر صفوی، تهران، امیرکبیر، 1377.
فریدون بیک، منشآت السلاطین، ترکیه، بینا،1274 هـ.ق.
فضل الله همدانی، رشیدالدین، مکاتبات رشیدی، تصحیح دکتر محمد شفیع، لاهور (پاکستان)، بینا، 1945/ 1364هـ ق.
ـــــ ، جامع التواریخ، به کوشش دکتر بهمن کریمی، تهران، اقبال، 1362.
فقیهی، علی اصغر، آل بویه، تهران، صبا، 1365.
قزوینی، زکریابن محمود، آثار البلاد و اخبار العباد، ترجمه عبدالرحمن شرفکندی، تهران، اندیشه جوان، 1366.
قزوینی، عبدالجلیل، نقض، بعض مثالب النواصب فی نقض بعض فضائح الروافض، تهران، انجمن آثار ملی، 1358.
کاظم زاده، حسین، سلسلة النسب صفویه، تهران، اقبال، 2536.
کسروی، احمد، شیخ صفی و تبارش، تهران، فردوسی، 1379.
ـــــ ، در پیرامون ادبیات، تبریز، احیاء، بی تاریخ.
ـــــ ، شیعیگری، بی جا، بی نام، بی تاریخ.
ـــــ ، آذری یا زبان باستانی آذربایجان، تهران، نشر و پخش کتاب، 2535.
کلینی، یعقوببن اسماعیل، اصول کافی، ترجمه سیدجواد مصطفوی، تهران، نشرفرهنگ اهل البیت، بیتا.
لاکهارت، لارنس، انقراض سلسه صفویه، ترجمه مصطفی قلی عماد، تهران، مروارید، 1364.
مجلسی، علامه محمدتقی، رساله اثبات رجعت یا ترجمه چهارده حدیث، رساله خطی.
ـــــ ، مجموعه رسائل اعتقادی، مشهد، 1368.
ـــــ ، بحارالانوار، تهران، المکتبة الاسلامیه، 1393 هـ.ق.
درخشان، مهدی، «پیرامون کلمه شیخ و سید»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، سال 21، ش 4، زمستان 1353.
ـــــ ، «پیرامون کلمه شیخ وسید»، گوهر، سال اول، ش 11و 12، آذر و دی 1352.
مدرس، محمد علی، ریحانة الادب، تهران، کتابفروشی خیام، بیتا.
مزاوی، میشل، پیدایش دولت صفوی، ترجمه یعقوب آژند، تهران، گستره،1363.
مستوفی قزوینی، حمدالله، تاریخ گزیده، به اهتمام عبدالحسین نوایی، تهران، امیرکبیر، 1362.
ـــــ ، حمدالله، نزهة القلوب، به کوشش محمد دبیر سیاقی، تهران، طهوری، 1336.
مشار، خانبابا، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی، بی جا، چاپخانه رنگین،1340.
معین، محمد، فرهنگ معین، تهران، امیرکبیر، 1371.
مقریزی، تقیالدین احمدبن علی، النزاع و التخاصم، ترجمه سیدجعفر غضبان، بیجا، مرتضوی، بیتا.
نیشابوری، شیخ عطار، تذکرة الاولیاء، تصحیح نیکلسون، تهران، اساطیر،1383.
موریموتو، کازوئو، «اولی نشان از سیادت صفویان در کتب انساب مدرکی برای ادعای پیش صفوی سیادت صفویان»، ترجمة علی فاکپور، پیام بهارستان، ش11، بهار 1390